اعلاق

لغت نامه دهخدا

اعلاق. [ اِ ] ( ع مص ) زلوک افکندن بر اندام تا بمکد خون را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زالو بر جایی افکندن تا خون آنرا بمکد. و منه الحدیث : اللدود احب الی من الاعلاق. ( از اقرب الموارد ). زکوک انداختن بر اندام تا بمکد خون را. ( ناظم الاطباء ). || مال نفیس یافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مال پربها یافتن. ( از اقرب الموارد ). || بلا و سختی آوردن ، یقال : اعلقت و افلقت ؛ ای جئت بعلق فلق. ( منتهی الارب ). بلا و سختی آوردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بلا و گرفتاری پدید آوردن : اعلقت و افلقت ؛ ای جئت بعلق فلق. ( از اقرب الموارد ). || فراگرفتن دو شتر را به رسن دلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با کنار رسن دلو دو شتر را بهم بستن. ( از اقرب الموارد ). یقال : اعلق بالغرب بعیرین ؛ ای قرنهما بطرف رشائه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || علاقه ساختن برای تازیانه و کمان و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). علاقه قرار دادن برای کمان و جز آن که به آن تعلق گیرد. ( ازاقرب الموارد ). چیزی را علاقه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || در دام افکندن شکار را، یقال للصائد: اعلقت فادرک ؛ ای علق الصید بحبالتک. ( منتهی الارب ). در دام افکندن شکار را. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بدام افکندن صیاد صید را. ( از اقرب الموارد ). || چنگال درزدن بچیزی. و منه الحدیث : اللدود احب الی من الاعلاق. ( منتهی الارب ). چنگال درزدن بچیزی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ناخن یا چیزی که بدو ماند بجایی فروبردن. ( مصادر زوزنی ). چنگ درزدن بچیزی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || برداشتن بچه را از حاجتگاه. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برداشتن زن بچه را از حاجتگاه. ( از اقرب الموارد ). کودک برگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

اعلاق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ علق ،بمعنی گرانمایه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) : قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بدان جایگاه نقل کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ).با زین و سرافسار زر و دیگر انواع اعلاق و رغائب. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 238 ). در علقه آن اعلاق و عقیله آن عقایل فرومانده بود و در حفظ آن چپ و راست میپویید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ). هر کس بکاشان رسیده یا شکل و مبانی خیرات و مجاری صدقات او دیده و خانقاه و مخازن کتب و آن اخایر ذخایر و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغائب و اعلاق اوراق که آن جایگاه جمع است مشاهده کرده... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 14 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جمع علق بمعنی گرانمایه از هر چیزی

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ عِلْق . ۱ - چیزهای نفیس . ۲ - غلاف های شمشیر.

فرهنگ عمید

= عِلق

پیشنهاد کاربران

گرانمایه
گرانبها
. . . از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب سعادت باشد.
کتاب جوحی

بپرس