lucid

/ˈluːsəd//ˈluːsɪd/

معنی: درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم
معانی دیگر: فرانما، قابل فهم، شیرفهم، (از نظر فکری) آشکار، منطقی، عاقل، روشن بین، (شعر قدیم) درخشان، تابناک، رخشا، (در جنون ادواری) دوران هشیاری و عقل (در میان دو دوران دیوانگی)، براق

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: lucidly (adv.), lucidity (n.), lucidness (n.)
(1) تعریف: easy to understand; articulate; clear.
مترادف: articulate, intelligible, limpid, luminous, perspicuous
متضاد: ambiguous, confusing, obscure
مشابه: cogent, pellucid, precise, straightforward

- She gave a lucid presentation and we learned a good deal from it.
[ترجمه گوگل] او ارائه شفافی ارائه کرد و ما چیزهای خوبی از آن یاد گرفتیم
[ترجمه ترگمان] او یک سخنرانی روشن ارائه داد و ما از آن چیز خوبی یاد گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having or showing full possession of mental faculties; mentally competent.
مترادف: rational, sane
متضاد: demented, foggy, incoherent
مشابه: clearheaded, competent, compos mentis, normal

- The king suffered a period of insanity but became quite lucid again for a time.
[ترجمه MiLaD Pashaei] پادشاه دوره ای از جنون را رنج کشید اما برای مدتی کوتاه دوباره تقریبا سالم شد
|
[ترجمه گوگل] پادشاه یک دوره جنون را تحمل کرد اما برای مدتی دوباره کاملاً روشن شد
[ترجمه ترگمان] پادشاه از یک دوره دیوانگی رنج می برد ولی برای مدتی کاملا روشن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: transparent.
مترادف: limpid, pellucid, transparent
مشابه: clear, crystalline, liquid, lucent

جمله های نمونه

1. lucid instructions
دستورات واضح

2. a lucid thinker
اندیشمند روشن بین

3. fish swimming in the lucid stream
ماهی هایی که در آب زلال نهر شنا می کردند

4. She gave a clear and lucid account of her plans for the company's future.
[ترجمه گوگل]او گزارشی واضح و روشن از برنامه های خود برای آینده شرکت ارائه کرد
[ترجمه ترگمان]او شرح روشن و روشنی از برنامه های آینده شرکت را به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You must write in a clear and lucid style.
[ترجمه گوگل]شما باید به سبک واضح و شفاف بنویسید
[ترجمه ترگمان]باید به سبک روشن و روشن نامه بنویسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His prose as always lucid and compelling.
[ترجمه گوگل]نثر او مثل همیشه شفاف و قانع کننده است
[ترجمه ترگمان]نثر او همواره روشن و قانع کننده می نمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In her more lucid moments the old lady would talk about her past.
[ترجمه گوگل]در لحظات روشن تر، بانوی مسن از گذشته خود صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]پیرزن در لحظات روشنی که داشت راجع به گذشته اش حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His explanation was lucid and to the point.
[ترجمه گوگل]توضیح او واضح و دقیق بود
[ترجمه ترگمان]توضیحات او روشن و واضح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He wasn't very lucid, he didn't quite know where he was.
[ترجمه گوگل]او خیلی شفاف نبود، کاملاً نمی دانست کجاست
[ترجمه ترگمان]او خیلی روشن نبود، کاملا نمی دانست کجا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She does have occasional lucid moments.
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات لحظات شفافی دارد
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی اوقات خوشی را می گذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You have such a lucid style.
[ترجمه گوگل]شما چنین سبک شفافی دارید
[ترجمه ترگمان] تو خیلی با عقل جور در میای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His style is lucid and he emerges as an honest broker who judiciously weighs the historical evidence.
[ترجمه گوگل]سبک او روشن است و او به عنوان یک دلال صادق ظاهر می شود که به طور عاقلانه شواهد تاریخی را می سنجد
[ترجمه ترگمان]سبک او روشن است و او به عنوان یک دلال شریف ظاهر می شود که با بررسی دقیق شواهد تاریخی را بررسی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Lucid, intelligent, and shrewd, this is a most useful contribution to a fascinating but little-studied period of history.
[ترجمه گوگل]شفاف، باهوش و زیرک، این مفیدترین کمک به دوره ای جذاب اما کم مطالعه از تاریخ است
[ترجمه ترگمان]lucid، باهوش، زیرک و زیرک، این یک کمک بسیار مفید برای یک دوره زمانی جذاب اما کمی مطالعه شده از تاریخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. After finishing, she became lucid, recognized Jung, and greeted him.
[ترجمه گوگل]پس از اتمام، او شفاف شد، یونگ را شناخت و به او سلام کرد
[ترجمه ترگمان]پس از اتمام کارش، او به هوش آمد و یونگ را شناخت و با او احوال پرسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. At the moment, Peter is lucid and quite talkative, but his condition is becoming worse.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، پیتر شفاف و کاملاً پرحرف است، اما وضعیت او بدتر می شود
[ترجمه ترگمان]در این لحظه پیتر هوشیار و کاملا پرحرف است، اما وضع او بدتر شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He read it carefully, the lucid language and poetry of argument clearing and settling his mind. Darkness fell.
[ترجمه گوگل]او آن را با دقت خواند، زبان شفاف و شعر استدلال ذهنش را روشن و آرام کرد تاریکی افتاد
[ترجمه ترگمان]با دقت آن را خواند، زبان روشن و شعر بحث و بحث بر ذهنش چیره شد تاریکی فرو ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درخشان (صفت)
ablaze, bright, shining, luminous, shiny, stellar, phosphorescent, refulgent, beaming, starry, beamy, illustrious, luminescent, luminiferous, lucid, fulgent, glittery, luciferous, lightsome

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

زلال (صفت)
clean, clear, limpid, crystal, lucid

واضح (صفت)
clear, explicit, plain, vivid, open-and-shut, obvious, well-known, lucid, clean-cut, distinct, crystalline, kenspeckle, graphic, luculent, overt, palpable, perspicuous, self-explaining, self-explanatory, transpicuous

شفاف (صفت)
clear, sleek, transparent, crystal, lucid, hyaline, crystalline, pellucid, diaphanous, elucidative, hyaloid, nitid, perspicuous, translucid, transpicuous

سالم (صفت)
well, valid, whole, sound, healthy, wholesome, healthful, lucid, salubrious, hale, intact, safe and sound, in good condition, sane

تخصصی

[نساجی] براق - درخشنده

انگلیسی به انگلیسی

• comprehensible, intelligible; rational, sane; transparent; bright, radiant, shining
lucid writing or speech is clear and easy to understand; a formal word.
when someone is lucid, they are able to think clearly again after being ill; a formal word.

پیشنهاد کاربران

سرحال - هوشیار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : lucidity
✅️ صفت ( adjective ) : lucid
✅️ قید ( adverb ) : lucidly
آگاهانه
زلال ( آب ) - شفاف - واضح - روشن - براق
adjective
[more lucid; most lucid]
1 : very clear and easy to understand
◀️a lucid explanation
◀️lucid prose : نثر روان
2 : able to think clearly
...
[مشاهده متن کامل]

The patient has remained lucid [=clearheaded] throughout his◀️ illness
◀️ He is able to recognize his wife in his lucid moments.
🍄 LUCIDITY 🍄
noun [noncount]
◀️ the lucidity of the explanation
🍄 LUCIDLY 🍄
adverb
◀️ The problem was lucidly explained
◀️ Fish swimming in the lucid stream : ماهی هایی که در آب زلال نهر شنا می کردند.
◀️ lucid instructions : دستورات واضح
◀️ a lucid thinker : اندیشمند روشن بین

واضح قابل فهم
واضح. آسان فهمیدن
You must write in a clear and lucid style.
فرانما
قابل درک
درک پذیر

بپرس