desolation

/ˌdesəˈleɪʃn̩//ˌdesəˈleɪʃn̩/

معنی: پریشانی، دل تنگی، تنگی، خرابی، ویرانی، تاراج، خرابکاری
معانی دیگر: مخروبگی، بدبختی، فلاکت، بیچارگی، زاری، درماندگی، مسکینی، بینوایی، غم، اندوه، حزن

جمله های نمونه

1. the desolation caused by the fire
خرابی ناشی از آتش سوزی

2. the desolation of a family that has lost everything in war
فلاکت خانواده ای که همه چیز خود را در جنگ از دست داده است.

3. a cry of desolation
فریادی حاکی از اندوه

4. their house had an appearance of desolation
خانه ی آنها ظاهر مخروبه ای داشت.

5. Kozelek expresses his sense of desolation absolutely without self-pity.
[ترجمه گوگل]کوزلک احساس مهجوریت خود را کاملاً بدون ترحم به خود بیان می کند
[ترجمه ترگمان]Kozelek احساس تنهایی و تنهایی خود را بدون ترحم بیان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He found the old house in complete desolation.
[ترجمه گوگل]او خانه قدیمی را در ویرانه کامل یافت
[ترجمه ترگمان]خانه قدیمی را در تنهایی کامل یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Your desperation My desolation .
[ترجمه گوگل]یاس تو ویرای من
[ترجمه ترگمان]ناامیدی شما، پریشانی من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We looked out upon a scene of desolation and ruin.
[ترجمه گوگل]ما به صحنه ای از ویرانی و ویرانی نگاه کردیم
[ترجمه ترگمان]به صحنه ای از پریشانی و خرابی نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Wyatt felt a surge of desolation in the knuckles of his right hand.
[ترجمه گوگل]وایات موجی از ویرانی را در بند انگشتان دست راست خود احساس کرد
[ترجمه ترگمان]وایت موجی از پریشانی را در انگشتان دست راستش احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She felt a sort of desolation sweep over her, together with something like pity for Wheeler.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که نوعی ویرانی او را فرا گرفته است، همراه با چیزی شبیه ترحم برای ویلر
[ترجمه ترگمان]احساس تنهایی و تنهایی به او دست داد، با چیزی مثل دلسوزی به وی ویلر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In choked desolation, she watched him walk quietly to the door and let himself out.
[ترجمه گوگل]در ویرانی خفه شده، او را تماشا کرد که آرام به سمت در رفت و خودش را رها کرد
[ترجمه ترگمان]با ناراحتی نفسش را در سینه حبس کرد و به آرامی به طرف در رفت و خود را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Yet, thinks Professor Catling, amid this wild desolation, Darwin began to hatch a plot.
[ترجمه گوگل]با این حال، پروفسور کتلینگ فکر می کند، در میان این ویرانی وحشی، داروین شروع به طرح نقشه ای کرد
[ترجمه ترگمان]داروین فکر می کند که پروفسور Catling، در میان این پریشانی وحشیانه، شروع به باز کردن نقشه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A scene of desolation met the eye on every side.
[ترجمه گوگل]صحنه ای از ویرانی از هر طرف به چشم می خورد
[ترجمه ترگمان]در هر سو صحنه ای از پریشانی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The sight of the desolation filled me with forlornness.
[ترجمه گوگل]منظره ی ویرانی من را پر از حسرت کرد
[ترجمه ترگمان]دیدن این منظره با درماندگی من را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her death left him with a terrible sense of desolation.
[ترجمه گوگل]مرگ او حس وحشتناکی از ویرانی را برای او به همراه داشت
[ترجمه ترگمان]مرگ او با احساس تنهایی و تنهایی او را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

دل تنگی (اسم)
desolation, anguish, gloom, ennui, melancholia, tedium

تنگی (اسم)
desolation, drought, constriction, stricture, drouth

خرابی (اسم)
decay, ruin, failure, damage, desolation, wreck, destruction, devastation, havoc, demolition, ruination, dilapidation, disrepair, eversion, wrack

ویرانی (اسم)
ruin, desolation, ravage, destruction, demolition, downcast, ruination, destruct, dilapidation

تاراج (اسم)
theft, spoil, desolation, pillage, plunder, loot, foray

خرابکاری (اسم)
obliteration, desolation, subversion, sabotage

انگلیسی به انگلیسی

• ruin, destruction; barrenness, bleakness; misery, loneliness
the desolation of a place is its depressing emptiness.
desolation is also a feeling of great unhappiness.

پیشنهاد کاربران

۱. ویرانی. خرابی ۲. بدبختی. بیچارگی. فلاکت ۳. حزن. غم. غصه
مثال:
Or a needy person in desolation
یا شخص فقیری در خرابی و ویرانی
�أَوْ مِسْکِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ�
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : desolate
✅️ اسم ( noun ) : desolation
✅️ صفت ( adjective ) : desolate
✅️ قید ( adverb ) : desolately
خشکی، بایری، ناحاصلخیزی

بپرس